عشق و غم

http://s5.picofile.com/file/8110627368/1_Asmaa_Allah_El_Hussaa_by_Mr_Sam.jpg


می دانم که هیچم

می‌دانم که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند شایسته این غم باشد

می‌دانم که هیچ کس نیست تا به هوای او این قلم را بچرخانم یا کلیدهای کیبورد را یکی پس از دیگری فشار دهم

امشب می‌خواهم با تو حرف بزنم

امشب برای تو می نویسم

ای غم مقدس من


چرا مرا به سوی خودت می کشانی در حالیکه من هیچ مطاعی ندارم جز بی‌وفایی!!!

فدای تو که از چشم‌هایم باریدن گرفته‌ای

این هیچ به توان بی‌نهایت چه دارد که رهایش نمی‌کنی ای همه‌ای که به توان بی‌نهایتی؟

از خودم خجالت می کشم که باز اجازه می‌دهی با تو حرف بزنم

و آنقدر شاد می‌شوم از اینکه باز دستم را می‌گیری،‌برمی‌گردانی و در چشمم خیره می‌شوی و می‌گویی: کجا؟ مگر من می‌گذارم بروی؟

آنقدر شاد می‌شوم که غصه‌دار از این همه مهربانی و وفاداری

آخر می‌گویند هر چیز که از حدش فراتر رفت به ضدش تبدیل می‌شوم

حالا من از فرط شاید غمگینم

محبوبم

می‌گویند جهان را با عشق خلق کرده‌ای

پس همی است که اینقدر غم، جای جولان دارد

از بس که تو عاشقی

نمی‌توان جز به غم فکر کرد

 نمی‌توان جز از غم سرود

این غمی که گاهی چنان به دل چنگ می‌زند که گویی می‌خواهد نیست و نابودت کند

و چه خوب می‌شود که از فرط این غم بمیرم

در پای این عشق خوب تو مردن

مزه‌ای دارد....

...