-
عشق و غم
یکشنبه 6 بهمن 1392 00:40
می دانم که هیچم میدانم که هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند شایسته این غم باشد میدانم که هیچ کس نیست تا به هوای او این قلم را بچرخانم یا کلیدهای کیبورد را یکی پس از دیگری فشار دهم امشب میخواهم با تو حرف بزنم امشب برای تو می نویسم ای غم مقدس من چرا مرا به سوی خودت می کشانی در حالیکه من هیچ مطاعی ندارم جز بیوفایی!!! فدای...
-
«با من حرف بزن آرامشم!»
پنجشنبه 12 دی 1392 01:25
دارم کم کم تنهاییهام رو پیدا میکنم تنهاییهایی که به دنبالش هستم یک جای خاص نیست یک حالت خاص نیست یک موقعیت خارقالعاده نیست تنهایی دوست داشتنی من در یک گفتگوی آرام و بیکلام، خلاصه میشه، اونجاست که بهترین جای دنیاست جایی که چشم در چشم تو، روبهروت میشینم و راحت راحت باهات حرف میزنم تمام هویتم تمام بودنم تمام حس...
-
آنجا
یکشنبه 8 دی 1392 16:01
گاهی کنار پنجره می آید و گاهی می نشیند، گاهی سیگاری روشن می کند و گاهی نگاهی به صفحه تلفن همراهش می اندازد باید برای آزمایش های گوناگون فردا راهی یکی از بیمارستان های این شهر بزرگ بی دروپیکر بشود، دلش شور می زند، مدام افکاری از ذهنش رد می شوند: یعنی می آید آنجا که یک روز خودش به من معرفی کرد آنجا که گفته بود جایی است...
-
بی نقاب
یکشنبه 8 دی 1392 15:40
بیاعتمادی و محافظهکاری هم درد بیدرمونیه اینکه حتی برای قلم و کاغذ هم غریبه باشی حتی برای بینام و نشانترین جا مثل اینجا اما بایدکم کم شروع کنم به نوشتن از همه چیزهایی که نمیتونم به کسی بگم گاهی آنقدر دلم یه همزبون میخواد که همه حرفام رو بهش بگم اما نیست، برای من نیست، پیداش کردم اما اون راهی که بتونم راحت حرفام...
-
ن و القلم...
یکشنبه 24 آذر 1392 09:03
مینویسم تا فراموش نکنم برای چه زندگی میکنم